به گزارش پایگاه خبری ایرانیان موفق، فاطمه دانشور، دختر بلندپروازی که کائنات به کمکش آمد و با پشتکاری که به آن میبالد، به تاجری خوشسابقه و عضوی از شورای شهر تهران تبدیل شد، تجربیاتش را از هیچکس دریغ نمیکند. آنچنان با ظرافت از قدمهای حساب شده و امید همیشه سربلندش میگوید که مجبورت میکند در سراسر گفتوگو با او به خودت نهیب بزنی که "هی! بجنب".
بعضی سوالاتم برایش تکراری است؛ در پاسخ به برخی میخندد و آخرش هم بعد از هر سوال میپرسد تمام شد؟ به خوبی میدانم که وقت برایش گرانبهاست و از این رو سپاسگزارم که برای چند دهمین بار تجربیات و آرزوهایش را برایم گفت؛ چون که به گمانم میدید جوانم و امید بستهام به کارآفرینی.
از او میپرسم چه طور مسیرش به اینجا رسید؛ یعنی چه طور از کارمندی و محصلی عبور و در دهه پنجم زندگیاش تقریبا تمام آرزوهای مادیاش را برآورده کرد.
پاسخم را کامل میدهد ضمن این که در خلالش برایم میگوید که "اولین ویژگی آدمهای کارآفرین تمایل به تغییر است": من در طول تحصیل و کار همواره به دنبال تغییر فضای موجود بودم. به یک نواختی علاقهای نداشتم چرا که آن را برای رشد بازدارنده میدانستم. البته برای من دوران کارمندی بسیار مهم و تاثیرگذار بود. مخصوصا اگر مدیری دقیق و سخت گیر و توانمند داشته باشید متوجه اهمیت این موضوع میشوید. مدیر من مدیر سختگیر بود که طی دو سال کارمندی من باعث افزایش دقت و تمرکزم شد و به من یاد داد تا کار را بر اساس اصول علمی و مطالعه انجام دهم. همه اینها در کنار رشته تحصیلیام باعث آن شد که من کارها را به صورت تمیز انجام دهم. من در آن دو سال هر چیزی که باید را از مدیرم آموختم و بنابراین تصمیم گرفتم تا شرایط را تغییر دهم.
او میداند که راه برای آغاز تغییر بسیار سخت است و هرکسی از توان آن برنمیآید اما تاکید میکند که هرکسی که قدم در ا ین راه میگذارد باید پیه تمام این مسئولیتها را به تن بمالد که د رغیر این صورت در میانه راه سرخورده، میماند.
توضیح میدهد، آدمی باید بیاموزد که "مسئولیتهای خود را گردن دیگری چون دولت و خانواده نیاندازد. من به هر حال این تصمیم را گرفتم و با وجود رویکردی که در قبال زنان وجود داشت، وارد یک فضای ناشناخته به اسم تجارت شدم؛ مسیری که سابقهای در آن نداشتم و رشته تحصیلیام هم خیلی مرتبط با آن نبود. من حتی برخی پیشزمینههایی مثل سرمایه یا تجربه یا اعتبار و ارتباطات را که در این عرصه لازم است، نداشتم."
مثل معلمی که برای بسیاری چون من به خوبی سرمشق میدهد، اینچنین ادامه میدهد: طی تجارت بعدها متوجه شدم که تجارت یعنی تجربه، جسارت، اعتبار، روابط عمومی و تخصص و باید همه اینا جمع شود تا تجارت اتفاق بیفتد. و نداشتن تجربه یعنی اینکه بابت به دست آوردنش باید هزینههایی پرداخت کنید. من هم این هزینه را پرداخت کردم و سه سال با فقر و بیپولی هزینه دریافت تجربه را دادم ولی انتهایش تجربه بود که در قبال پایداری و استقامت کسب کردم.
در چشمانش تیزی برق تجربه را میبینم که شاید همین است که اصلا راضیاش میکند برای هزارمین بار از تو در توهای خاطراتش بگوید: پس از این پایداری در مسیر موفقیت در کارآفرینی یا هر حوزهای، حرکت کردن و خروج از حالت سکون و تصمیم گرفتن بر اساس یک خواسته بسیار مهم و دشوار است. پس از شروع حرکت مسیرهای مختلف در مقابل انسان قرار میگیرد و دایره ارتباطات آدم را افزایش میدهد و این افراد نداشتههای انسان را کامل میکنند. در این مسیر اینکه بتوانی ارتباط برقرار کنی بسیار مهم است. مثلا اینکه به طرف مقابل احترام بگذارید، وقت بگذارید و با فردی که فکر میکنید میتواند به شما کمک کند مذاکره کنید بسیار مهم است. عدم ایجاد این ارتباطات میتواند بزرگترین مانع در مسیر پیشرفت باشد. منظور از این ارتباطات هم دست کم برای من ارتباطات موثر واقعی است نه مجازی. چرا که ارتباطات رو در رو میتواند یک تعامل موثر دو طرفه ایجاد کند.
فکر میکنم منگی را در نگاهم میبیند که با جملاتی سعی میکند به شانهام بزندو راه را نشانم بدهد: پیشنهادم این است که جوانان به عضویت تشکلها دربیایند، در انجمنهای مختلف حضور پیدا کنند تا در مقابل این فرصتها قرار بگیرند. من هم از این مسیر امدم و روابط مختلفی را ایجاد کردم و در اولین و دومین ارتباطات شکست خوردم و ضربههایی را متحمل شدم. با این ضربهها نباید فکر کرد که همه آدمها اینچنین هستند. این افراد بودن که با آمدنشان فرصتهایی برای من ایجاد کردند و من صرفا در شناسایی این فرصتها تلاش کردم. برای این امر باید به هوش هیجانی توجه کرد. خانوادهها باید به این هوش توجه کنند چرا که همین هوش است که میتواند کار با دیگران و شناسایی افراد و فرصتها و ارتباط گیری با افراد مختلف را یاد دهد. این از ویژگیهای افراد موفق است.
حرف را بلافاصله به مسیر اصلیاش برمیگرداند؛ به زندگی و روندی که او را به اینجا رساند: کمی بعدتر وارد حوزه معدن شدم. من از ورود به عالمهای جدید واهمه نداشتم. من درآن زمان یک دختر مجرد بودم که به کشورهای دیگر سفر و فرصتهای تجاری را شناسایی میکرد. من به چین سفر کردم و توانستم حوزه کاریام را گسترش دهم.
از وعدهاش با خدا در همان اوایل راه موفقیت میگوید؛ از درخواستی که در جنب کعبه از خدا خواسته تا درها را به رویش باز کند تا او هم درهای بسیاری را به روی بندگانش باز کند.
بعدر اما به نقطه پیوند این عهد و عمل به وعده میرسد و میگوید: من وارد حوزه معدن شدم و صادرات مواد معدنی؛ بعد از آن به خاطر وعدهای که با خدا داشتم یک چهارم درآمدم را صرف کمک به فقرا کردم و در تمام پروژه هام این کار را ادامه دادم؛ یک نوع نگاه اجتماعی که بعدها متوجه شدم چه قدر در تولید ثروت من تاثیر داشته و باعث ایجاد فرصتهای بیشتر برای من شده بود.
صعودش به ردههای بالاتر اجتماعی اما برایم بسیار جالب است چرا که همیشه انتظاری جز سرکوب از اطرافیان یک زن کارآفرین نداشتم: بعدتر در انتخابات اتاق بازرگانی حوزه معدن توانستم با رای بالا انتخاب شوم و این نشان از اعتماد بخش خصوصی به من بود. این رای علاوه بر این که نشان داد آن ها من را از خودشان میدانند ثابت کرد آنها من را فردی میدانستند که به جامعه خدمت میکند بدون اینکه من برای این اعتبار تلاش کرده باشم.
حالا که خودش به کار و کارآفرینیاش رسید مجال را مناسب میبینم تا از این عرصه بپرسم؛ عرصهای که گویا در کشورم هر روز بیش از روز گذشته آب میرود.
کارآفرینی:
میگوید به عنوان یک کارآفرین هنوز هم پس از یک دهه تلاش بیوقفه با این فراز و فرودها درگیر است.تاکید میکند که این درگیریها یک "امر ابتدایی" نیستند و "هرچه جلوتر میروید این فراز و فرودها هم پیچیدگیهای بیشتری پیدا میکنند."
جملهاش را ادامه می دهد: جنس فراز و فرودهایی که من ده سال پیش با آنها رو به رو بودم به طور قطع با فراز و فرودهای فعلی متفاوت است اما رشد به این معنی نیست که شما دیگر با هیچ فرازو فرودی رو به رو نخواهید شد. شما وقتی دارای یک مجموعهاید و تعهدات مختلفی در قبال آنها دارید باید مسئولانهتر تصمیم بگیرید. نگاه شما هم تغییر میکند و باید جور دیگری فضا را مدیریت کنید. در دنیای پرچالش ما با تحریمها و محدودیتها، مدیریت این بنگاهها انصافا کار سختی است. چرا که یک کارآفرین ممکن گاهی دچار شرایطی شود که حتی از نظر نقدینگی به کمترین میزان خود برسد اما به هر حال باید اوضاع را مدیریت میکند. من هم در این مقطع فراز و فرودها را دارم اما مسئله مهم خستگیناپذیر بودن است. باید با خودت همواره مرور کنی که این مسیر ارزشمند است و باید آن را ادامه دهی.
از انگیزههای راه تجارت صحبت میکند که هیچ وقت مانند روز اول نخواهند بود :شما وقتی در مسیر تجارت قرار میگیری دیگر انگیزههایت تغییر میکند و شباهتی به انگیزههای روزهای اولت که کسب درآمد بود ندارد. بلکه دیگر به دنبال این هستی که یک اثری را از خودت به جا بگذاری. در این مقطع دیگر شاید از خانه و ماشینت لذتی نبری و به دنبال این اثرگذاری هستی. به خاطر همین آدمهای موفق باید هر چند سال اهداف خود را مرور و به روزرسانی کنند. اکنون اهداف من نشات گرفته از حس دوران تحصیلم است که اولین بار در دفترچهای طی دوران دبیرستان آن را به رشته تحریر درآوردم که در همه ابعاد باید چه طور باشم. انگار در نوشتن اینها معجزهای هست که کائنات را به سمت اهداف شما سوق میدهد.
از نگرشهایی میگویم که تمام تریبونها را علیه فعالیت اجتماعی زنان غرق کرده است؛ اینکه زنان اساسا باید در خانه بمانند و شغل اولشان همسرداری و بچهداری است.
در پاسخم میخندد، در خندهاش میبینم که روزی همه این کنایهها را به جان خریده. پاسخ میدهد: اتفاقا من یکی از ایراداتی که همیشه به مادرم وارد میکردند این بود که چرا دختر تو آشپزی نمیکند و فقط درس میخواند. ولی من شخصا احساس می کردم که من میتوانم کارهای مهمتری انجام دهم. اما من معتقدم که انسان به راحتی میتواند با مدیریت زمان همزمان به چند کار رسیدگی کند. خیلی از دوستانی که من در این مسیر داشتم هرگز ازدواج نکردند و نخواستند که ازدواج کنند چرا که معتقد بودند ازدواج به شغل و موقعیت آنها آسیب میرساند. بسیاری از آنها کسانی بودند که قابلیتهای مدیریتی فوقالعادهای داشتند و باید در محیط کاری با منشی مردانه رفتار میکردند تا بتوانند کار را مدیریت کنند. به همین دلیل نمینوانستند به ازدواج فکر کنند. من معتقدم که نباید این چنین باشد چرا که ما یک ماهیتی داریم که نشات گرفته از خلقت است. کسی که ما را آفریده ما را زن آفریده است با ویژگی های مختلفی چون زایش، مهربانی و... اینها در وجود زن وجود دارد. من این نقش را برای خودم دیده بودم که باید مادر شوم؛ خیلی از کسانی که این نقش خود را قربانی کردند و به یک سری موفقیتهای کاری رسیدند دچار کمبودهایی شدند چرا که یک مسئله ذاتی را سرکوب کردند. نباید این اصل را سرکوب کرد، باید به این باور رسید که ضمن حفظ این ذات میتوانی در کارت هم موفق باشی. من خودم میگفتم اگر ازدواج نکنم حتما کودکی رو به فرزندخواندگی میپذیرم.
وضعیت اقتصادی قبل و بعد از برجام
نگاهی میاندازم؛ طرف مقابلم آن طور که از نوجوانی برنامهریزی میکرده یک تاجر مادرزاد است؛ بهتر میبینم اوضاع این روزهای اقتصاد را از او هم جویا شوم؛ او که شاید از بسیاری استادتر باشد: شکستهایی که من پشت سر گذاشتم مانند این بود که آهن آب دیده شود. این تجربهها باعث میشود که دیگر از هیچ مسئلهای نترسید و در مواجهه با مسائل سختتر راحتتر برخورد کنید. اکنون نسبت به ۱۰ سال گذشته فرصتها و تهدیدهای متفاوتی وجود دارد. یکی از بزرگترین فرصتها آموزش و مشاوره به جوانان است. فرصتهای مشاوره گرفتن اکنون برای جوانها بسیار فراهم است در حالی که در زمان ما فقط شاید یک کتاب بود که میتوانست به ما کمک کند. اما اکنون عدم ثبات فضای اقتصادی یک تهدید محسوب میشود. ما ۱۰ سال پیش روابط بهتری با دنیا داشتیم و در نتیجه در این روابط فضای کار تجاری بهتر بود و اکنون این فضا نیست و هر فرد باید به دنبال ایجاد فضایی برای خود باشد.
به او میگویم میخواهم بدانم برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) با این همه انتقادات و استقبالهایی که ازش میشود کجای این فضا تغییری ایجاد کرده یا نکرده است که عنوان میکند: یک عده دارند درباره این موضوع بیانصافی میکنند. من معتقدم برجام حداقل کاری که برای ما انجام داد دور کردن کشور از یک جنگ احتمالی بود. نباید شرایط آن دوره را فراموش کرد که ایران با چه تهدیداتی مواجه بود. اما اینکه چرا برجام به فرجام نرسید بخشیاش به کنگره آمریکا و بخشی دیگر به برخی نیروهای داخلی که به دولت فشار وارد میکند برمیگردد؛ نیروهایی که از قدرت بالایی برخوردارند و به نوعی متاسفانه دولت را با چالشهایی روبه رو کردهاند. متاسفانه در کشور ما فضای سیاسی سایه سنگینی بر روی اقتصاد دارد. سایه سیاست بر روی اقتصاد سایه سنگینی است و اقتصاد باید منتظر بماند تا سیاسیون تصمیم بگیرند که با دنیا چه کنند. اما به طور کلی شرایط در حال فعلی دچار رکودی سنگین است.
بعد هم جملهاش را به راهکاری به کارآفرینان جوان ادامه می دهد: ایجاد بنگاههای کوچک در حد مبادلات محدودی با کشورهای همسایه یا در داخل کشور میتواند توصیه من باشد .
طرحهایی برای آینده
از طرحهای توسعه تجارتش که میپرسم لبخندی بیقید روی لبش مینشیند؛ انگار که رویایی را در ذهنش بیدار کرده باشم با همان لبخند ادامه میدهد: اکنون روی محصولات کشاورزی و صادرات میوههای خشک هم کار میکنم اما خوب این بازار به اندازه معدن قدرتمند نیست. از آن سو هم به توسعه تجارت معدنی فکر میکنم چون که بازار معدن بازاری سینوسی است. ولی هدفم در فراوری مواد معدنی و تولید محصولات میانی است. شرایط این بازار هم خوب است دوست دارم همین کار را توسعه دهم.
"آیا به چشم خود موفق است؟" همزمان که با خودم زمزمه میکنم از او هم همین را میپرسم: از خودم راضی هستم. گاهی که به خودم نگاه میکنم میپرسم اینهمه کار را من کردم؟ توانستم خیلی از مشکلاتم را حل کنم به بسیاری از آرزوهام برسم. توانستم یک خیریه ایجاد کنم؛ "مهرآفرین" که بسیاری کمک میکند. توانستم وارد عرصههای اجتماعی مهمی چون شورای شهر و اتاق بازرگانی شوم و همزمان مادر چهار فرزند شوم. به همه اینها که نگاه میکنم و میگویم من ۴۲ ساله این همه کار کردم؛ به هیچ وجه باور نمیکنم و با توجه به اقداماتم در مهرآفرین متوجه میشم که خدا چه لطفی به من کرده که من هیچ زمانی را تلف نکردهام.
خیریه
مهرآفرین برایم زیباست؛ نقطه امنی برای یک تاجر تا غرق در دنیای مادیات نشود. میگویم حالا که به فکر توسعه همه بخشهای زندگی خود هستنید برای مهرآفرین هم برنامهای دارید؟
صحبتهایش وشحالم میکند بدون اینکه بدانم چرا: ما اکنون در ۱۲ شهر نمایندگی داریم و به دنبال گرفتن نمایندگی در تمام شهرهای ایران هستیم. مهرآفرین کار خوب دیگری هم که انجام میدهد، کار علمی و انجام مطالعات و ارائه نتایج آن به سیاستگذاران است. این مسئله باعث شده این قشر به آمارهای ما برای مثال آمار فروش نوزادان توجه کنند که در این مورد به صدور ابلاغیهای از سوی وزارت بهداشت ختم شد که بر اساس آن تحویل نوزادان معتاد به مادرانشان ممنوع شد و این ابلاغیه پدیده فروش نوزاد را به خوبی کنترل میکند. من با همین نگاه قصد توسعه مهرآفرین را دارم. بخش زیادی از ثروتم را هم قصد دارم به نام مهرآفرین بزنم تا گسترش پیدا کند و به حدی به بچههای خودم میدهم که به جایی برسند و خود تولید ثروت کنند.
از اول صحبتهایمان این در گلویم مانده که ایا آدمی چون او آرزویی در دفترچه کوچکش مانده که به آن نرسیده باشد؟
جوابش ثابت میکند طی تمام این سالها قد کشیده و تمام قیدها را از خودش رها کرده: اکنون بزرگترین آرزوهای من دیگر اجتماعی شدهاند چون حقیقتا به آرزوهای اقتصادیام رسیدهام. بیشترین آرزوهایی که دارم اجتماعی است. دوست دارم در کشورم نهادی شکل بگیرد که وضعیت کودکان را بهبود بخشد و آرزو میکنم که روزی گزارشی از کودک آزاری،کودک فروشی و اجاره دادن کودک در ایران نداشته باشیم و برای رسیدن به این نقطه نیاز به تلاش امثال ماست تا این عدالت فاصله خودش را در کشور ما کم کند.
شورای شهر و اتاق بازرگانی
اما دانشور فقط یک اسم حقیقی نیست؛ او حالا نماینده من (ما) در شورای شهر تهران است که چیزی تا پایانش نمانده. به یاد دارم با شعاری برای بهبود وضعیت کودکان کارش را در خانه شهر آغاز کرد. پیگیر راهش میشوم و اینکه حالا که چیزی به پایان راه دوره اولش نمانده چه قدر در مسیر شعرهایش پیش رفته است؟
با لحنی جدی و اندکی امیدوار اظهار میکند: بعد از ورودم به شورای شهر برنامه ۵ ساله شهرداری را مطالعه کردم و دیدم که فصلهای اجتماعی بسیار ضعیفی دارد .شش ماه اول شورا را زمان گذاشتم و فصلهای اجتماعی و معظلات شهری را اصلاح کردم و آسیبهای اجتماعی را در این سند اجرایی گنجاندم. بر اساس همین چیزی که تنظیم شد شهرداری به بحث آسیبهای اجتماعی ورود کرد و اقداماتش در هرندی و بحث معتادین سایر نهادها را حساس کرد و حساسیت سایر نهادها را نیز افزایش داد. شاید به جرئت بتوانم بگویم از جمله کسانی بودم که درباره مسائل ممنوعهای چون آسیبهای اجتماعی مانند کودکان کار، فروش نوزادان، زنان کارتن خواب و آمارهایی که در این خصوص ارائه دادم حتی ریاستجمهوری و معاونت زنان نیز توجهاش معطوف به این مسائل شد. و مسائلی که دستگاهها سالها از آن غافل بودند دوباره احیا شد و اکنون بسیار قویتر پیگیری میشوند. شاید به همه اهدافم نرسیدم اما به بخش زیادش جامه عمل پوشاندم. برنامه ام را باید ببینم که شرایط چه خواهد شد اما اگر باز هم به شورا بروم به همین مسائل اجتماعی ادامه میدهم و تلاش میکنم با کمک دولتمردان این مسائل وارد برنامهها و اسناد بازرسی کشور شود.
یک عقبگرد میکنم و از اتاق بازرگانی میپرسم؛ آنجایی که او با اکثریت آرا درآن انتخاب شد اما دل خوشی از آن نداشت: اتاق بازرگانی خیلی فضای جالبی نبود و خیلی مجال کار به ما نداد اما در شورای شهر بهتر بود. در اتاق بازرگانی هنوز مشکلاتی چون انحصار وجود دارد که باید حل شود. بر اساس این انحصار اجازه داده نمیشود که افراد جدید اثرگذار باشند. من یکی از بزرگترین دستاوردهایم در اتاق بازرگانی "کمیسیون مسئولیتهای اجتماعی" بود و تلاش میکردم به بنگاههای اقتصادی تفهیم کنم که جامعه به روز دنیا دیگر فقط انتظارات اقتصادی و سودگرایانه از بنگاههای اقتصادی ندارد بلکه این انتظارات رنگ اجتماعی نیز گرفتهاند. این بنگاهها در محیط زیست و جامعه تاثیر میگذارند. باید این بنگاهها قوانین روشنی برای محیط کسب وکار داشته باشند و اخلاقمدار بودن در این بنگاهها همگی اهداف من بود که من در این اتاق نهادینهاش کردم اما آن چنان که انتظار داشتم پیش نرفت. تفاوت اتاق بازرگانی با سایر نهادها این است که یک نماینده مثلا در شورای شهر اختیارات گستردهای دارد در صورتی که در اتاقهای ما رییسمحوری حکم فرماست. این مسئله یکی از بزرگترین مشکلات وآسیبهاست که در اتاق ما سایه انداخته و خیلی نمیتواند حرف بخش خصوصی را بزند و به شدت تحت تاثیر تصمیمات دولتی است در صورتی که باید مستقل باشد. بنابراین ممکن است من با توجه به سابقه دو دورهایم در اتاق آن انتظاری که از اتاق و خودم داشتم برآورده نشده دیگر تمایلی به حضور در اتاق بازرگانی نداشته باشم. اما فعالیت را در حوزه سیاسی ادامه میدهم چون که اثرگذاریم بیشتر بوده و تاثیری در خدمات اجتماعی بگذارم.